loading...

اینجا بدون من

مرا هزار امید است و هر هزار تویی!

بازدید : 1135
يکشنبه 12 بهمن 1398 زمان : 2:17

از صبح سرپا بودم و مشغول پذیرایی.بعدظهر ولی بین موندن توی جمع و اونهمه شلوغی و سروصدا و برگشتن به خونه‌ی امن و آروم خودمون، دومی‌رو انتخاب کردم.هوا ابری و دلگیر بود واز اون موقع که برگشتیم بغض گلوم رو گرفته و رها نمیکنه.و دختر کوچولویی که دم به دیقه یه بهانه پیدا میکنه برای نق زدن و گریه و خواهری که از هیچ کوششی فروگذار نمیکنه در دادن بهانه به دستش.البته جفتشون خسته‌‌ان‌و میخوام اگه بشه کارهاشون رو انجام بدن و ساعت هشت بخوابن که منم بتونم فیلمی‌چیزی ببینم یا کتابی بخونم تا ۱۱ که میم میاد و یه جوری حال و هوام عوض بشه...

صد و هفتاد و نه
بازدید : 1135
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 21:48

از صبح سرپا بودم و مشغول پذیرایی.بعدظهر ولی بین موندن توی جمع و اونهمه شلوغی و سروصدا و برگشتن به خونه‌ی امن و آروم خودمون، دومی‌رو انتخاب کردم.هوا ابری و دلگیر بود واز اون موقع که برگشتیم بغض گلوم رو گرفته و رها نمیکنه.و دختر کوچولویی که دم به دیقه یه بهانه پیدا میکنه برای نق زدن و گریه و خواهری که از هیچ کوششی فروگذار نمیکنه در دادن بهانه به دستش.البته جفتشون خسته‌‌ان‌و میخوام اگه بشه کارهاشون رو انجام بدن و ساعت هشت بخوابن که منم بتونم فیلمی‌چیزی ببینم یا کتابی بخونم تا ۱۱ که میم میاد و یه جوری حال و هوام عوض بشه...

صد و هشتاد و یک
بازدید : 1135
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 21:48

از صبح سرپا بودم و مشغول پذیرایی.بعدظهر ولی بین موندن توی جمع و اونهمه شلوغی و سروصدا و برگشتن به خونه‌ی امن و آروم خودمون، دومی‌رو انتخاب کردم.هوا ابری و دلگیر بود واز اون موقع که برگشتیم بغض گلوم رو گرفته و رها نمیکنه.و دختر کوچولویی که دم به دیقه یه بهانه پیدا میکنه برای نق زدن و گریه و خواهری که از هیچ کوششی فروگذار نمیکنه در دادن بهانه به دستش.البته جفتشون خسته‌‌ان‌و میخوام اگه بشه کارهاشون رو انجام بدن و ساعت هشت بخوابن که منم بتونم فیلمی‌چیزی ببینم یا کتابی بخونم تا ۱۱ که میم میاد و یه جوری حال و هوام عوض بشه...

صد و هشتاد و دو
بازدید : 1135
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 21:48

از صبح سرپا بودم و مشغول پذیرایی.بعدظهر ولی بین موندن توی جمع و اونهمه شلوغی و سروصدا و برگشتن به خونه‌ی امن و آروم خودمون، دومی‌رو انتخاب کردم.هوا ابری و دلگیر بود واز اون موقع که برگشتیم بغض گلوم رو گرفته و رها نمیکنه.و دختر کوچولویی که دم به دیقه یه بهانه پیدا میکنه برای نق زدن و گریه و خواهری که از هیچ کوششی فروگذار نمیکنه در دادن بهانه به دستش.البته جفتشون خسته‌‌ان‌و میخوام اگه بشه کارهاشون رو انجام بدن و ساعت هشت بخوابن که منم بتونم فیلمی‌چیزی ببینم یا کتابی بخونم تا ۱۱ که میم میاد و یه جوری حال و هوام عوض بشه...

کیخسرو - داستان فرود
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 8
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 543
  • بازدید سال : 4731
  • بازدید کلی : 13056
  • کدهای اختصاصی