| صبح تو دلم بهش گفتم خداجون امروز یه کاری کن این دوتا مشغلهی ذهنی من برطرف شه و راحت شم.ازش خواهش کردم و گفتم اینا واسه تو هیچی نیست و برات کاری نداره به شرطی که بخوای! نخواست و نشد.تازه بدتر هم شد.تو دلم ازش تشکر کردم که اوضاع روبراه نشد که هیچ، بدترم شد و حسابی ازت دلگیرم...(این قسمت رو بعدا اضافه کردم...) شب نشده، از دلم درآورد.ایندفه بهش گفتم ببخشید من یه خورده صبرم کمه و عجولم و زود قضاوت میکنم.ببخش و به دل نگیر (:
«من و کتاب» | نقدی بر وضع موجود بازدید : 229
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 19:23