1.امروز عصر بعد از یه دوره رکود و خمودی پاشدم و برنامه ریزی کردم و انقلاب کوچکی به پا شد.معمولا بعد این انقلابها و تغییرات کوچیک حالم بهتر میشه.همزمان که زیر پلوی سحری رو خاموش کردم چراغها هم خاموش شد و دراز کشیدم تو تاریکی و "کوچهها، خونهها، تموم عاشقا رفتن از اینجا" رو گوش میکنم.ملودیش رو دوست دارم."یه غربت از جنس سفر، یه جادهی تاریک و دور، منی که پرسه میزنم، تو تاریکی به سوی نور، سرگردونم آی سرگردونم..." اهل منزل؟ تا الان شونصد تا پادشاه رو خواب دیدند لابد!
2.دوباره گرفتار یکی از اون چالشها و دوراهیهای مزخرفی شدم که فقط و فقط باید خودم حلش کنم و براش تصمیم بگیرم.بارها هم تکرار شده و هر بار غمگین ترم میکنه.چقدر این چند روز کلنجار رفتم تو ذهنم با خودم و چقدر بهش فکر کردم خدا داند.آخرش امشب گفتم بسپار به خودش و بگو هرجوری که خودت صلاح میدونی.
3.گفته بودم چهارشنبه گذشته آخرین روز مدرسه موطلایی بود؟ (مجازی البته).این یعنی دخترکوچولوی ما کلاس اول رو تموم کرد و حالا میتونه به راحتی بخونه و بنویسه و این برای من و میم و خودش شروع یه مرحلهی جدید از زندگیشه.امروز عصر خیلی ناگهانی خانوم معلمش تماس گرفت و گفت من نزدیک خونتون هستم و بیایید دم در.موطلایی رفت و بعد از خوش و بش بهش یه هدیه داد به مناسبت با سواد شدنش...(امسال به علت وضعیت پیش اومده آخرسال هیچ جشن و برنامهای نداشتند.)...چه هدیهی شیرینی بود و مطمئنا دخترک این محبت و دلسوزی خانوم معلمش رو هیچوقت فراموش نخواهد کرد.
4.چندتا فیلم دیدم این چند روز، "به امید دیدار" که یه فیلم توقیف شده بود و بنظرم قصد سیاه نمایی داشت تا حد زیادی و من نپسندیدم. "مطرب"، البته کامل نه ولی درحدی که به این نتیجه برسم که میزان پرفروش بودن فیلم با محتوا و کیفیت رابطهی عکس داره و دیگه وقتم رو برای اینجور فیلمها هدر ندم.الان اگه اشتباه نکنم "مطرب" پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما شده ولی دریغ از یه ذره قصه و داستان و بازی خوب.تمام اتکای فیلم روی صحنههای ترکیه و اون خوانندهی زنه.انگار مردم ما عادت کردن به دیدن این زرق و برقها و جلوههای ویژهی بصری!
"منطقهی پرواز ممنوع" رو به اصرار دخترها دیدیم، بس که تبلیغش رو دیده بودن تو تلوزیون.ولی خوب انتخاب مناسبی نبود و خیلی زود خسته شدن.منم دیگه ادامه ندادم.بنظرم بوی شعارزدگی و تحمیل عقاید رو میداد."مرد بدون سایه" بسیار مزخرف و آبکی.واقعا نمیفهمم چرا لیلا حاتمیو علی مصفا حاضر شدن تو این فیلم بازی کنن.قسمتی از فیلم تو اسپانیا فیلمبرداری شده و همش حالت مقایسهای داشت و انگار کلا هدف فیلم این بوده که بگن ما چقدر بدبختیم و اونا چقدر خوشبختن و خارج به به و ایران اه اه! آخرین فیلم هم "نبات" بود.با بازی عالی شهاب حسینی و نازنین فراهانی.رابطه پدر دختری شهاب و ستایش محمودی رو دوست داشتم.گرچه پایانش تلخ بود.
5.گاهی تو ذهنم پرندهی خیال به پرواز در میاد و به این چیزا فک میکنم.به اینکه پاییز امسال دخترها جفتشون مدرسهای شدن و من از صبح تا ظهر رو برای خودم هستم...احتمالا با خیال راحت برم پیاده روی.برم کلاس شنا و چند ساعت رو بدون دغدغه شنا کنم.تنهایی،برای خودم قدم بزنم و برم خرید...باشگاه برم.رانندگی رو از سر بگیرم.اون موضوعی که چندساله منتظرش هستم و نمیشه اتفاق بیافته بالاخره....یا اینکه برنامه بریزیم و بار سفر ببندیم،چهارتایی... به سمت شمال و دریا و جنگل....یا نه به سمت سواحل جنوب....مشهد...الان ولی با نوشتن اینها بیشتر غصه دار شدم.نمیدونیم چی قراره پیش بیاد و عملا برای هیچ کاری نمیشه با این اوضاع برنامه ریزی کرد.
6.نگه داشتن و سرگرم کردن بچهها تو خونه واقعا سخت شده و من دیگه نمیدونم چیکار کنم.واقعا عاجز شدم و از طرفی دلم هم براشون میسوزه.موطلایی چند روز پیش لاستیک دوچرخه اش رو محکم زد به جایی و پاره شد.میم هم به عنوان تنبیه دوچرخه رو منتقل کرد به انباری و گفت فعلا درستش نمیکنیم.بهش گفتم در واقع این تنبیه بیشتر از اینکه به ضرر دخترجان باشه برای من بوده انگار! حالا من باید به فکر یه سرگرمیجایگزین به جای دوچرخه سواری باشم /: