loading...

اینجا بدون من

مرا هزار امید است و هر هزار تویی!

بازدید : 288
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 18:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بدون من

1.مورد دوم پست قبل که گفتم کلی ذهنم رو مشغول کرده بود و نمیدونستم چیکار کنم...از همون موقع تو دلم گفتم میسپارم به خودت و خودت هر راهی که بهتره بزار جلوی پام ،به طرز عجیبی آروم شدم و امشب اون خواسته به بهترین شکل به اجابت رسید... شاید از نظر خیلی‌ها اون چیزی که میخواستم خیلی کوچیک و بی اهمیت باشه ولی برای خودم مهم بود.چون خیلی وقت بود بهش فک میکردم و باعث شادی دل پدرو مادرم شد.امشب باز دلم قرص شد که هنوز حواسش بهم هست.وقتی همه‌ی این اتفاقات رو انقدر خوب و مرتب پشت سر هم میچینی، همش به خودم میگم آخه به چی من نگاه میکنی که اینکارارو با من میکنی...؟

2.چقدر حیف که فقط دوتا سحر دیگه باقی مونده‌‌.دوتا لحظه‌ی افطار با اون حال و هوای خوبش.چقدر حیف که داری به انتها میرسی ماه عزیز! در حالی که نمیدونیم به ماه رمضان سال بعد میرسیم و دوباره این حال و هوا رو تجربه میکنیم یا نه...

3.برنامه "زندگی پس از زندگی" رو می‌دیدم در حالی که اون کسانی که تجربه چند لحظه جدا شدن روح از جسم را داشتند اغلب میگفتند اون لحظه خیلی تجربه ناب و خوبی بوده...خیلی بهش فک کردم که چی میشه یعنی... اگه قرار روحمون سبک و آزاد بشه از این سنگینی جسم و وابستگی‌های دنیوی چرا پس ازش میترسیم؟ کلی سوال تو ذهنمه که پاسخی پیدا نمیکنم براشون...

بازدید : 288
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 12:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بدون من

1.امروز عصر بعد از یه دوره رکود و خمودی پاشدم و برنامه ریزی کردم و انقلاب کوچکی به پا شد.معمولا بعد این انقلاب‌ها و تغییرات کوچیک حالم بهتر میشه.همزمان که زیر پلوی سحری رو خاموش کردم چراغ‌ها هم خاموش شد و دراز کشیدم تو تاریکی و "کوچه‌ها، خونه‌ها، تموم عاشقا رفتن از اینجا" رو گوش میکنم.ملودیش رو دوست دارم."یه غربت از جنس سفر، یه جاده‌ی تاریک و دور، منی که پرسه میزنم، تو تاریکی به سوی نور، سرگردونم آی سرگردونم..." اهل منزل؟ تا الان شونصد تا پادشاه رو خواب دیدند لابد!

2.دوباره گرفتار یکی از اون چالش‌ها و دوراهی‌های مزخرفی شدم که فقط و فقط باید خودم حلش کنم و براش تصمیم بگیرم.بارها هم تکرار شده و هر بار غمگین ترم میکنه.چقدر این چند روز کلنجار رفتم تو ذهنم با خودم و چقدر بهش فکر کردم خدا داند.آخرش امشب گفتم بسپار به خودش و بگو هرجوری که خودت صلاح میدونی.

3.گفته بودم چهارشنبه گذشته آخرین روز مدرسه موطلایی بود؟ (مجازی البته).این یعنی دخترکوچولوی ما کلاس اول رو تموم کرد و حالا میتونه به راحتی بخونه و بنویسه و این برای من و میم و خودش شروع یه مرحله‌ی جدید از زندگیشه.امروز عصر خیلی ناگهانی خانوم معلمش تماس گرفت و گفت من نزدیک خونتون هستم و بیایید دم در.موطلایی رفت و بعد از خوش و بش بهش یه هدیه داد به مناسبت با سواد شدنش...(امسال به علت وضعیت پیش اومده آخرسال هیچ جشن و برنامه‌‌‌ای نداشتند.)...چه هدیه‌ی شیرینی بود و مطمئنا دخترک این محبت و دلسوزی خانوم معلمش رو هیچوقت فراموش نخواهد کرد.

4.چندتا فیلم دیدم این چند روز، "به امید دیدار" که یه فیلم توقیف شده بود و بنظرم قصد سیاه نمایی داشت تا حد زیادی و من نپسندیدم. "مطرب"، البته کامل نه ولی درحدی که به این نتیجه برسم که میزان پرفروش بودن فیلم با محتوا و کیفیت رابطه‌ی عکس داره و دیگه وقتم رو برای اینجور فیلم‌ها هدر ندم.الان اگه اشتباه نکنم "مطرب" پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما شده ولی دریغ از یه ذره قصه و داستان و بازی خوب.تمام اتکای فیلم روی صحنه‌های ترکیه و اون خواننده‌ی زنه.انگار مردم ما عادت کردن به دیدن این زرق و برق‌ها و جلوه‌های ویژه‌ی بصری!

"منطقه‌ی پرواز ممنوع" رو به اصرار دخترها دیدیم، بس که تبلیغش رو دیده بودن تو تلوزیون.ولی خوب انتخاب مناسبی نبود و خیلی زود خسته شدن.منم دیگه ادامه ندادم.بنظرم بوی شعارزدگی و تحمیل عقاید رو میداد."مرد بدون سایه" بسیار مزخرف و آبکی.واقعا نمیفهمم چرا لیلا حاتمی‌و علی مصفا حاضر شدن تو این فیلم بازی کنن.قسمتی از فیلم تو اسپانیا فیلمبرداری شده و همش حالت مقایسه‌‌‌ای داشت و انگار کلا هدف فیلم این بوده که بگن ما چقدر بدبختیم و اونا چقدر خوشبختن و خارج به به و ایران اه اه! آخرین فیلم هم "نبات" بود.با بازی عالی شهاب حسینی و نازنین فراهانی.رابطه پدر دختری شهاب و ستایش محمودی رو دوست داشتم.گرچه پایانش تلخ بود‌.

5.گاهی تو ذهنم پرنده‌ی خیال به پرواز در میاد و به این چیزا فک میکنم.به اینکه پاییز امسال دخترها جفتشون مدرسه‌‌‌ای شدن و من از صبح تا ظهر رو برای خودم هستم...احتمالا با خیال راحت برم پیاده روی.برم کلاس شنا و چند ساعت رو بدون دغدغه شنا کنم.تنهایی،برای خودم قدم بزنم و برم خرید...باشگاه برم.رانندگی رو از سر بگیرم.اون موضوعی که چندساله منتظرش هستم و نمیشه اتفاق بیافته بالاخره....یا اینکه برنامه بریزیم و بار سفر ببندیم،چهارتایی... به سمت شمال و دریا و جنگل....یا نه به سمت سواحل جنوب....مشهد...الان ولی با نوشتن اینها بیشتر غصه دار شدم.نمیدونیم چی قراره پیش بیاد و عملا برای هیچ کاری نمیشه با این اوضاع برنامه ریزی کرد.

6.نگه داشتن و سرگرم کردن بچه‌ها تو خونه واقعا سخت شده و من دیگه نمیدونم چیکار کنم.واقعا عاجز شدم و از طرفی دلم هم براشون می‌سوزه.موطلایی چند روز پیش لاستیک دوچرخه اش رو محکم زد به جایی و پاره شد.میم هم به عنوان تنبیه دوچرخه رو منتقل کرد به انباری و گفت فعلا درستش نمیکنیم.بهش گفتم در واقع این تنبیه بیشتر از اینکه به ضرر دخترجان باشه برای من بوده انگار! حالا من باید به فکر یه سرگرمی‌جایگزین به جای دوچرخه سواری باشم /:

بازدید : 308
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 19:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بدون من

امروز عصر برخلاف روزهای دیگ من که خوابیدم دخترها هم اومدن کنارم و خوابیدن.زیر پتو جلوی کولر هم که میدونید خواب چقدر میچسبه!(البته الان کولر خاموشه).گذاشتم حسابی بخوابن که شب تا هرموقع تونستن بیدار بمونن.اگه تا سحر هم بشه که چه بهتر (فک نکنم البته).

امشب شام و افطاری رو مهمون جناب میم هستیم.چقدر خوبه تخت بگیری بخوابی و بعد پاشی و غذات رو یکی دیگه آماده بزاره جلوت.(خوش به حال آقایون واقعا!).خونه مون در کثیف ترین حالت خودش هست (چون ما برای عید هم خونه تکونی نداشتیم و همیشه فقط ظاهری مرتب شده).بنابراین امروز صبح دیگه دست به کار شدیم و قالی‌ها رو سپردیم به دست توانای قالیشویی و الان خونه بازار شامه و روی سرامیک‌های خنک رفت و آمد و تردد میکنیم.

اینا رو گفتم که برسم به اینجا.دم افطار دیدین چه حال و هوای خوبی به آدم دست میده؟ انگار که سختی‌ها به پایان رسیده باشه و زمان گرفتن مزد فرا برسه.شاید مزد آدم فقط همین حال خوبی باشه که این موقع‌ها بهش میدی! و من باید ازت تشکر کنم که گذاشتی بازم امسال این حال و هوای خوب رو تجربه کنم.با این که آدم خوبی نبودم.باید تشکر کنم که ناتوان نبودم، مریض نبودم و دل شکسته و ناامید ازت نبودم‌.بعله!

بازدید : 340
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 19:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بدون من

| صبح تو دلم بهش گفتم خداجون امروز یه کاری کن این دوتا مشغله‌ی ذهنی من برطرف شه و راحت شم.ازش خواهش کردم و گفتم اینا واسه تو هیچی نیست و برات کاری نداره به شرطی که بخوای! نخواست و نشد.تازه بدتر هم شد.تو دلم ازش تشکر کردم که اوضاع روبراه نشد که هیچ، بدترم شد و حسابی ازت دلگیرم...(این قسمت رو بعدا اضافه کردم...) شب نشده، از دلم درآورد.ایندفه بهش گفتم ببخشید من یه خورده صبرم کمه و عجولم و زود قضاوت میکنم.ببخش و به دل نگیر (:

|| دیشب بعد سحر، دمدمای صبح فیلم "تابستان داغ" رو دیدم.دوستش داشتم و به نظرم ارزش یکبار دیدن رو داره.البته اگه روحیه‌ی حساسی دارید نبینید. "ناهید" رو هم دیروز دیدم.بد نبود به نظرم و از ایناییه که بعدش کلی آدم میره تو فکر."هتریک" رو تا نصفه دیدم و به نظرم مزخرف بود. و "پریناز".پریناز فیلمیه که چند سال توقیف بوده صرفا به دلیل نقش فاطمه معتمد آریا که یه زن خشکه مذهبی متعصب رو بازی میکنه و موضوعش خرافات و باورهای غلط فرهنگیه.گریم معتمد آریا یه جوری بود که به من احساس ترس میداد و فضای فیلم هم یه جور خاصیه.ولی خوب همینکه جسارت داشته و به این خط قرمزها نزدیک شده ستودنیه.

||| یه موضوع جالب اینکه من قبل ترها خیلی در بند پی ام اس و تغییرات خلقی و اینجور چیزها نبودم.بنظرم روی من تاثیر خاصی نداشت حداقل.الان چند ماهه که ایمپو رو نصب کردم و مثلا پیغام میده فلانی از امروز وارد فلان دوره شدی.اینکارو بکن اونکارو نکن.بعد من خودم رو میبینم که چقدر این دقیق شدن و دانستن رو رفتار و حالات من اثر گذاشته.خیلی‌ها.بنظرم بیشترش مربوط به تلقینه و من نمیتونم جلوی این بازی ذهنم رو بگیرم.شاید کلا ایمپو رو پاک کنم.بنظرم مادرهامون و نسل‌های گذشته که این چیزها رو نمیدونستن و بهشون دقیق نمیشدن زندگی به مراتب راحت تر و شیرین تری داشتند!

بازدید : 426
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 12:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بدون من

فیلم "کفرناحوم"(capernaum) رو دیدم بالاخره.فیلمی‌به کارگردانی نادین لبکی که محصول سال 2018 لبنان هست و به نظرم یکی از بهترین فیلم‌هایی بود که تا حالا دیدم.اگرچه پر از غم و تلخی و سیاهی بود.

در مورد قصه اش چیزی نمی‌گم ولی نکاتی که بنظرم جالب بود اینا بودن:

1. بازی بازیگر نوجوان فیلم عالی بود! یعنی اصن یه لحظه به ذهنت خطور نمی‌کرد که این بچه داره فیلم بازی میکنه.بس که واقعی و باورپذیر بود.نکته جالب اینه که خود «زین الرافعی» بازیگر نقش اول که در زمان ساخت فیلم ۱۲ سال داره، پناهنده‌‌‌ای سوری است که هشت سال در لبنان در زاغه‌ای اطراف بیروت زندگی کرده‌.

2.دل من هزار بار قیلی ویلی رفت برای اون پسربچه‌ی سیاه پوست کوچولو.بس که شیرین بود و صد البته که هزار بار هم دلم مچاله شد برای آوارگی و بی پناهی شون.بازی راحیل مادر پسرکوچولو هم عالی بود و جالبه که بدونید ایشون هم در واقعیت، یک مهاجر غیرقانونی اتیوپیایی بوده است.

3.لبخند سکانس آخر "زین" بنظرم همه‌ی تلخی‌ها و سیاهی‌های فیلم رو شست و برد.من ناخودآگاه با دیدن لبخندش یه لحظه جا خوردم.چون در طول دوساعت فیلم هیچ صحنه‌‌‌ای نبود که زین لبخند به لب داشته باشه!

4.هیچی دیگه توصیه میشود به دیدنش اگه فرصت داشتید.

اینجا بدون من

بازدید : 492
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 5:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بدون من

وقتی اومد یه گلدون که یه گل کاغذی توش بود رو بهم داد.با خنده گفتم به به! حالا بزارمش به حساب کدوم مناسب و اتفاق؟ گفت بزار به حساب اینکه دلم برات تنگ شده بود و دوستت دارم! تشکر کردم و گذاشتمش روی میز، کنار همون مبلی که روبروی در حیاطه و جای خودمه و غروبها و شبا اغلب اونجا میشینم و یه نسیم خیلی خنکی از بیرون میاد و آدم رو کیفور میکنه.اینجوری با این گلدون جدید گوشه‌ی دنجم، دنج تر شد!

برای تنهایی مامانم خیلی ناراحتم.میدونم که چقدر دوست داره ماها باشیم دور و برش و چقدر تو تنهایی غصه میخوره.ولی خوب چاره‌‌‌ای نیست.دو سه ماهه که خبری از دورهمی‌های خونه مامانم نیست.ماها سرگرم بچه‌ها و زندگیمون هستیم.ولی اونا چی.کاش مامانم از اون زن‌هایی بود که بلد بود و حوصله داشت برای خودش سرگرمی‌و دلخوشی درست کنه.کاش منم مثل بقیه میتونستم بی خیال باشم و بگم تحمل میکنن، اشکال نداره، بهتر از اینه که مریض بشن! همش به خودم میگم تو یاد بگیر که به هیچ کس و هیچی وابسته نباشی و باعث ناراحتی خودت و دیگران نشی‌‌!

+ آهنگ "مه دخت فریبای پریوش" حجت اشرف زاده رو گوش میکنم.

اهل منزل در خواب اند و خیال من تا کجاها که نمیره...

مه دختِ فریبایِ پریوش! تو، کجـــایی؟

از من شده ای؛ خسته وُ از عشق، فـــراری!

من پای تو ماندم که به اثبات رسانم،

تو ماه ترین دختر این بوم و دیاری...

اینجا بدون من

بازدید : 386
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 5:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینجا بدون من

جدیدا شبا سر مسواک زدن کلی سوسه میاد و دنبال اینه که یه جوری بپیچوندش(البته قبل تر‌ها هم همچین علاقه مند نبود).مثلا امشب بهونه اش این بود که من خوابم میاد و آب که به صورتم بخوره دیگه خواب نمیرم.چون شب قبلش هم همین حرفا رو میزد دویدم دنبالش که بگیرمش و اونم هی دور میز آشپزخونه میدوید وبا خنده فرار میکرد.دیدم دستم بهش نمیرسه یه لحظه وایسادم و با یه حالت خیلی جدی گفتم باشه! من فقط به خاطر خودت و سلامتی دندونات میگم.خود دانی...فک میکنید چیکار کرد؟ متحول شد و رفت مثه بچه‌ی آدم مسواکش رو زد و بعد خوابید؟ نه خیر! فقط قسمت آخر رو انجام داد و رفت سرجاش تخت گرفت خوابید!

شبها قبل خواب هر شب اصرار اصرار که من رو هم برای سحر بیدار کن.منم میخوام بیدار شم و سحری بخورم.اتفاقا خوابش هم سبکه و راحت بیدار میشه.ولی خوب تا اینجا فقط سه شب بیدارش کردم.چرا؟ چون خیلی حرف میزنه! یعنی از لحظه‌‌‌ای که چشماش باز میشه تا لحظه‌‌‌ای که دوباره خواب میره یه بند حرف میزنه.خدا منو ببخشه ولی دیدین نصفه شب‌ها آدم حرف زدنش نمیاد؟ اصن تمام لذت نیمه شب‌ها به اون سکوت و آرامشی هست که در طول روز خیلی کم پیدا میشه.

پ.ن1: دو مورد بالا ذکرخیر خانم موطلایی بود.دلم میخواد بیشتر بنویسم. ولی فرصت نمیشه و خستگی نمیزاره.انقدر روزها با سرعت میگذرند که نمیفهمیم کی صبح شد کی شب شد.

پ.ن2: دلم میخواد این روزها بیشتر از همیشه خوش اخلاق و مهربون باشم و باهاشون راه بیام.تا بعدها ذهنیت خوبی از روزه داری و ماه رمضان داشته باشن.ولی خوب سخته دیگه خداجون.خودت هوامونو داشته باش لطفا ^_^

اینجا بدون من

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 147
  • بازدید سال : 601
  • بازدید کلی : 13802
  • کدهای اختصاصی