خیلی وقته میخوام بنویسم و جور نمیشه.امشب، اوووه بعد مدتها، اومدم چندتایی وبلاگ خوندم و هوس نوشتن کردم.
امروز روز دلگیری بود.مثل روزهای قبل انرژی و انگیزه کافی نداشتم برای ادامه و به آرامیو در رخوت و سکوت گذشت.سکوت که میگم منظور گفتگوهای درونی با خودم هست وگرنه بیرون که با وجود دخترها و مخصوصا نبات دائم در حال صحبت کردن، جواب پس دادن، سوال و جواب، راهنمایی و به قول خودشون گیر دادن هستم!
فردا بیست و نهم هست و نفس وارد یازده ماهگی میشه.دیگه از مرحله سینه خیز گذر کرده و چاردست و پا مثه فرفره میره اینور اونور.بغل مبل و میز و هرچی که قابلیت تکیه گاه رو داشته باشه وایمیسته و راه میره.چهارتا دندون بامزه داره.هیجانی که میشه دست میزنه.دالی میکنه و بازی مورد علاقه اش اینه یه چیزی بندازه رو کله اش و قایم شه.بوس میکنه البته نه مثل آدم بزرگا.فقط وقتی بهش میگی، صورتش رو میاره جلو و کل صورتت رو تف مالی میکنه! همچنان معشوقه گریزپاش منم و چشمش دنبال منه و صبح تا شب بغل میخواد (:
یخچال خونه ییلاقی یه یخچال خیلی قدیمیبود که از مادربزرگ میم بهش رسیده بود.این بدبخت بعد سالها خدمت صادقانه دیگه به پت پت افتاده بود.گفتیم تا تابستون نشده یه یخچال جدید بگیریم.چند روز پیش بالاخره قسمت شد.کارتن ش رو دخترها برداشتند برای بازی.بالاش یه نورگیر در آوردند و یه پنجره برای تبادل اطلاعات و وسایل.یکی یکی میرفتن داخل و با نور چراغ قوه اون تو مشقاشون رو مینوشتند! حالا انگار مجبور بودند/: وقتی نوبت نبات بود نهال اومد یواشکی با پارچه اون سوراخ بالا رو کیپ کرد و گفت ایشالا نقشه ام بگیره با دی اکسید کربنی که خودش تولید کرده خفه شه! و بعد هر چند دیقه یکبار میپرسید خواهرم زنده ای؟!
نهال باهات اسپات گوشی من به اینترنت وصل بود.اون توهال بود.من و نبات تو آشپزخونه.داشتیم یه کاری انجام میدادیم.گوشی زیر یه چیزی که قرار میگرفت ارتباط قطع میشد.نبات هرچند دقیقه یکبار شیطنت میکرد گوشی رو میزاشت زیر خودش و صدای داد نهال بلند میشد: ماااامااااان قطع شد! ما دوتا اینجا مُرده بودیم از خنده.البته بعد وقتی فهمید کار نبات بوده حسابی از خجالتش دراومد و ماجرا با گیس و گیس کشی ختم به خیر شد /:
تا درودی دیگر بدرود...