امروز عصر برخلاف روزهای دیگ من که خوابیدم دخترها هم اومدن کنارم و خوابیدن.زیر پتو جلوی کولر هم که میدونید خواب چقدر میچسبه!(البته الان کولر خاموشه).گذاشتم حسابی بخوابن که شب تا هرموقع تونستن بیدار بمونن.اگه تا سحر هم بشه که چه بهتر (فک نکنم البته).
امشب شام و افطاری رو مهمون جناب میم هستیم.چقدر خوبه تخت بگیری بخوابی و بعد پاشی و غذات رو یکی دیگه آماده بزاره جلوت.(خوش به حال آقایون واقعا!).خونه مون در کثیف ترین حالت خودش هست (چون ما برای عید هم خونه تکونی نداشتیم و همیشه فقط ظاهری مرتب شده).بنابراین امروز صبح دیگه دست به کار شدیم و قالیها رو سپردیم به دست توانای قالیشویی و الان خونه بازار شامه و روی سرامیکهای خنک رفت و آمد و تردد میکنیم.
اینا رو گفتم که برسم به اینجا.دم افطار دیدین چه حال و هوای خوبی به آدم دست میده؟ انگار که سختیها به پایان رسیده باشه و زمان گرفتن مزد فرا برسه.شاید مزد آدم فقط همین حال خوبی باشه که این موقعها بهش میدی! و من باید ازت تشکر کنم که گذاشتی بازم امسال این حال و هوای خوب رو تجربه کنم.با این که آدم خوبی نبودم.باید تشکر کنم که ناتوان نبودم، مریض نبودم و دل شکسته و ناامید ازت نبودم.بعله!