امروز از صبح افتادن رو دور نق نق و غر که همه بازیها تکراری شدن دیگه چیکار کنیم، خسته شدیم از حیاط رفتن.تو بیا با ما بازی کن.بیا فلان کار رو بکنیم بیا کیک بپزیم و غیره.این یک هفته انواع بازیها رو امتحان کردن و همه چیز یکنواخت شده دیگه.فردا هم احتمالا مدرسهها باز هستن و نمیدونیم که باید چیکار کنیم.بفرستیم دخترک رو یا نه.دیگه اعتمادی به هیچکدوم از حرفاشون نیست و وقتی میگن سلامتی و جون تک تک بچههاتون برای ما مهم است، اتفاقا همون جاییه که باید ترسید!
دیروز رو به نیت گره زدن طناب رابطه با خدا (که خیلی وقته تبدیل به نخ و بعد هم کلا پاره شد) و نزدیک تر شدن، روزه گرفتم و امروز هم.تصمیم مهمتر این بود که با دخترها تحت هر شرایطی با ملایمت و نرمیرفتار کنم و مهربون باشم و عصبانی نشم.عصر گذاشتیمشون جایی و با میم یه دونفره عالی داشتیم تا آخرشب.با رعایت جوانب احتیاط رفتیم خرید و شام و خاطره شد همه چیز.
هفته آینده مراسم عقد خواهر میم هست و نمیدونیم برگزار میشه تو این شرایط یا نه.اگه جواب مثبت باشه برای بچهها باید لباس بگیریم و خودمم کلی کار دارم ):
الان دوتا کارتون کفش بهشون دادم و سرگرم درست کردن تخت خواب برای عروسکها شدن.چه خوب! حالا باید به فکر بازی بعدی و نهارشون باشم.اگه از حالا تعطیل بشن تا ۱۵ فروردین دیگه باید یه فکر اساسی بکنیم واسه سرگرم کردنشون (: